داستان عشق و دیوانگی
در زمانهای بسیار دور زمانی که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، همه فضیلت ها در همه جا شناور بودند. روزی همه آنها دور هم جمع شده بودند ناگهان یکی از آنها ایستاد و گفت بیایید یک بازی کنیم مثلاً قایم باشک.
(بقیه داستان در ادامه مطلب)
برچسبها: داستان عشق و دیوانگی , زیباترین وبلاگ , ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد